خوش سیما. خوبرو. خوش قیافه. خوش رو. (یادداشت بخط مؤلف) : شه خوب صورت شه خوب سیرت شه خوب منظر شه خوب مخبر. فرخی. جهان دلفریب ناوفادار سپهر زشتکار خوب منظر. ناصرخسرو. و طلیعۀ بصر او بر ماهرویی افتاد خوب منظر ماه پیکر. (سندبادنامه ص 259). شخصم بچشم عالمیان خوب منظر است وز خبث باطنم سر خجلت فکنده پیش. سعدی. تو درخت خوب منظر همه میوه ای ولیکن چه کنم به دست کوته که نمیرسد بسیبت. سعدی (طیبات). درشتخویی و بدعهدی از تو نپسندند که خوب منظری و دلفریب و منظوری. سعدی (بدایع). کنیسه، زن خوب منظر. (منتهی الارب)
خوش سیما. خوبرو. خوش قیافه. خوش رو. (یادداشت بخط مؤلف) : شه خوب صورت شه خوب سیرت شه خوب منظر شه خوب مخبر. فرخی. جهان دلفریب ناوفادار سپهر زشتکار خوب منظر. ناصرخسرو. و طلیعۀ بصر او بر ماهرویی افتاد خوب منظر ماه پیکر. (سندبادنامه ص 259). شخصم بچشم عالمیان خوب منظر است وز خبث باطنم سر خجلت فکنده پیش. سعدی. تو درخت خوب منظر همه میوه ای ولیکن چه کنم به دست کوته که نمیرسد بسیبت. سعدی (طیبات). درشتخویی و بدعهدی از تو نپْسندند که خوب منظری و دلفریب و منظوری. سعدی (بدایع). کنیسه، زن خوب منظر. (منتهی الارب)
لوب، دریاچۀ بزرگی در میان مغولستان، قسمت شرقی آن را قره قورچین وقسمت غربی آن را قره بورام گویند و سطح آن را با سطح اقیانوس 672 گز تفاوت است، رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود، ناحیه ای در مشرق ترکستان چین
لوب، دریاچۀ بزرگی در میان مغولستان، قسمت شرقی آن را قره قورچین وقسمت غربی آن را قره بورام گویند و سطح آن را با سطح اقیانوس 672 گز تفاوت است، رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود، ناحیه ای در مشرق ترکستان چین
چوبی کوتاه که بر سر آن دسته ای از پر نرم بندند و استوار کنند و باآن گرد از ظروف بلورین و چینی و چراغها و غیره بگیرند و تیرگی از آنها بزدایند. (یادداشت مؤلف). جاروب مانندی که از پر کنند و بر دسته ای از چوب استوار سازند برای دور کردن گرد و خاک. (از یادداشت مؤلف)
چوبی کوتاه که بر سر آن دسته ای از پر نرم بندند و استوار کنند و باآن گرد از ظروف بلورین و چینی و چراغها و غیره بگیرند و تیرگی از آنها بزدایند. (یادداشت مؤلف). جاروب مانندی که از پر کنند و بر دسته ای از چوب استوار سازند برای دور کردن گرد و خاک. (از یادداشت مؤلف)