جدول جو
جدول جو

معنی چوب نظر - جستجوی لغت در جدول جو

چوب نظر
(بِ نَ ظَ)
نامی است که در شمیرانات و اطراف تهران به داغداغان دهند. (یادداشت مؤلف). تاقوت. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تاقوت و داغداغان شود
لغت نامه دهخدا
چوب نظر
تیاتوغ توغ از گیاهان تاقوت
تصویری از چوب نظر
تصویر چوب نظر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چوب کار
تصویر چوب کار
نجّار، آنکه اشیای چوبی درست می کند، درودگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوب دار
تصویر چوب دار
کسی که کارش خرید و فروش گوسفند است، گله دار، گوسفنددار، گرزدار، چوبک زن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ظَ)
خوش سیما. خوبرو. خوش قیافه. خوش رو. (یادداشت بخط مؤلف) :
شه خوب صورت شه خوب سیرت
شه خوب منظر شه خوب مخبر.
فرخی.
جهان دلفریب ناوفادار
سپهر زشتکار خوب منظر.
ناصرخسرو.
و طلیعۀ بصر او بر ماهرویی افتاد خوب منظر ماه پیکر. (سندبادنامه ص 259).
شخصم بچشم عالمیان خوب منظر است
وز خبث باطنم سر خجلت فکنده پیش.
سعدی.
تو درخت خوب منظر همه میوه ای ولیکن
چه کنم به دست کوته که نمیرسد بسیبت.
سعدی (طیبات).
درشتخویی و بدعهدی از تو نپسندند
که خوب منظری و دلفریب و منظوری.
سعدی (بدایع).
کنیسه، زن خوب منظر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لوب، دریاچۀ بزرگی در میان مغولستان، قسمت شرقی آن را قره قورچین وقسمت غربی آن را قره بورام گویند و سطح آن را با سطح اقیانوس 672 گز تفاوت است، رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود، ناحیه ای در مشرق ترکستان چین
لغت نامه دهخدا
(پَ)
چوبی کوتاه که بر سر آن دسته ای از پر نرم بندند و استوار کنند و باآن گرد از ظروف بلورین و چینی و چراغها و غیره بگیرند و تیرگی از آنها بزدایند. (یادداشت مؤلف). جاروب مانندی که از پر کنند و بر دسته ای از چوب استوار سازند برای دور کردن گرد و خاک. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
که چوب برد. که قطع چوب کند. که چوب از هم جدا کند به اره و جز آن
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوش نظر
تصویر خوش نظر
خوش نگر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
آذینی که عوام برای رفع چشم زخم بر پیراهن کودکان آویزند
فرهنگ گویش مازندرانی
چشم زخم
فرهنگ گویش مازندرانی